کد مطلب:225204 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

سؤال کردن مأمون از جماعت حضار پاره مسائل را و مجاب ساختن ایشان را
چون جماعت متكلمین و أهل نظر آنچه گفتند جواب شنیدند و مأمون با ادله عقلیه جواب هر یك را بداد و راه سخن برای هیچ یك باقی نماند و به جمله چون سنگ و آهن صامت و ساكت گردیدند و زبان از لا و نعم بر بستند و راه هر گونه كلام بر ایشان مسدود شد، مأمون گفت: هر گونه سؤالی از من نمودید و طرح مسئله و مطلبی كردید و نقضی بر سخن من آوردید جواب جمله را بدادم آیا من از شما سؤال بكنم؟ گفتند: بلی.

مأمون گفت: آیا نه چنین است كه امت جمیعا و بالاجماع روایت كرده اند كه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: «من كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار» هر كسی عمدا بر من دروغ بندد، در قیامت نشستنگاه او را پر از آتش گردانند؟ گفتند: آری همین گونه روایت شده است.

مأمون گفت: و همچنین از پیغمبر روایت كرده اند كه فرمود: «من عصی الله بمعصیة صغرت أم كبرت ثم اتخذها دینا و مضی مصرا علیها فهو مخلد بین أطباق الجحیم» هر كسی خدای را معصیتی نماید خواه صغیره یا كبیره و از آن پس آن معصیت را دین خود یعنی روش و سیره و پیشنهاد خود نماید و در آن حالت كه بر آن اصرار داشته و به ترك آن نگفته باشد از دنیا بیرون شود در طبقه های جهنم مخلد و همیشه باشد، گفتند: آری این خبر رسیده است.

مأمون گفت: پس با من خبر گوئید از مردی كه اختیار كرده باشند او را عامه مردمان و از آن پس او را به خلافت بر نشانند آیا جایز هست كه او را خلیفه ی رسول خدای بخوانند و خلافت او را از جانب خداوند عزوجل بدانند و حال اینكه پیغمبر او را خلیفه نكرده باشد و خلیفتی او از جانب خدای عزوجل نباشد؟.



[ صفحه 87]



پس اگر بگوئید: آری چنین است، همانا مكابره و مجادله كرده باشید و اگر بگوئید: چنین نبوده است واجب می شود كه أبوبكر خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و از جانب خدای تعالی نباشد و شما بر پیغمبر خدا دروغ بسته باشید و در شمار آن جماعت باشید و در معرض آن كسان اندر آئید كه رسول خدای صلی الله علیه و آله علامتی برای ایشان مقرر ساخته كه به آتش دوزخ اندر شوند.

و نیز مرا خبر دهید كه در كدام یك از این دو قول خود صادق و راست - گوی هستید؟ آیا در این سخن خودتان كه می گوئید: پیغمبر علیه السلام از جهان بیرون شد و هیچ كس را به خلیفتی مقرر نكرد؟ یا در این قول خودتان كه با أبوبكر گفتید: یا خلیفة رسول الله، پس اگر در هر دو قول راست گفته اید هرگز امكان ندارد كه وجود پیدا كند، چه متناقض هستند و اگر در یكی صادق باشید آن دیگر باطل می شود، پس از خدا بترسید و بر نفوس خود بنگرید و خویشتن را در مهلكه ابدی نیندازید و تقلید را فروگذارید و از شهادت و امور مشتبه بر كنار گردید.

پس قسم به خدای تعالی كه خداوند عزوجل قبول نمی فرماید مگر از بنده ی كه جز باراءت و انارت عقل استوار اقدامی نكرده باشد و جز در كاری كه بداند حق است داخل نشده باشد، وگرنه ریب شك است وادمان شك و بقای بر شك كفر به خداوند عزوجل، و شكاك را جای در آتش است.

و هم با من خبر دهید كه آیا جایز است كه یكی از شما بنده ی را بخرد و چون خرید مولای او گردد و خریدار بنده ی آن بنده زرخرید شود؟ گفتند: جایز نیست، گفت: پس چگونه جایز تواند بود كه شما به هوای نفس و میل طباع خودتان بر كسی اجتماع كنید و او را خلیفه سازید چنین كسی بر شما خلیفه شود و حال اینكه شما به میل خودتان او را والی ساخته اید.

آیا نه چنین است كه شماها بر وی خلفاء باشید بلكه شما او را خلیفه نموده اید می گوئید: وی خلیفه ی رسول خدای است، و از آن پس هر وقت بر وی خشمناك شوید او را به قتل می رسانید چنانكه با عثمان بن عفان چنین كردید!.



[ صفحه 88]



یكی از حاضران در جواب مأمون گفت: این كار برای این است كه امام وكیل مسلمانان است گاهی كه از افعال و اعمال او خوشنود باشند او را ولایت دهند و چون بر وی خشمگین شوند و از اعمالش رنجیده خاطر گردند او را معزول سازند و در اینجا كه مأمون از قتل جناب عمر و حضرت أمیرالمؤمنین علی علیه السلام سخن نكرد برای اینكه به اجماع مسلمانان چنانكه در حق جناب روی داد نبود.

بالجمله مأمون گفت: مسلمانان و عباد و بلاد از كیست؟ گفتند از خداوند عزوجل است، گفت: اگر چنین است پس خداوند شایسته تر است كه برای بلاد و عبادش وكیل قرار بدهد از دیگری، زیرا كه امت اجماع بر آن دارند كه هر كسی احداثی در ملك دیگری كند و زیانی رساند ضامن آن ضرر است و كسی را نمی رسد كه در ملك دیگری تصرفی نماید، پس اگر احداث ضرری كند گناه آن كار و غرامت و تاوان آن زیان برگردن او است.

آنگاه گفت: خبر دهید مرا از پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن هنگام كه خواست سفر آن جهانی كند كسی را به خلافت خود بگذاشت یا نگذاشت؟ گفتند: كسی را به خلافت مقرر نداشت، گفت: آیا ترك این امر موجب هدایت بود یا ضلالت؟ گفتند: هدایت بود، گفت: پس بر مردمان واجب است كه متابعت هدایت نمایند و ضلالت را متروك دارند، گفتند: ایشان نیز چنین كردند یعنی كسی را خلیفه نكردند.

گفت: از چه روی مردمان بعد از آن حضرت یكی را به خلافت برداشتند و حال اینكه پیغمبر ترك این امر را كرده بود، و ترك نمودن كاری را كه پیغمبر كرده است عین ضلال و محال است كه خلاف هدایت را هدایت شمارند.

و بعد از آنكه ترك تعیین خلیفه هدایت باشد از چه روی أبوبكر را خلیفه ساختند و حال اینكه پیغمبر صلی الله علیه و آله كسی را خلافت نداده بود، و از چه جهت أبوبكر عمر را خلیفه ساخت و ترك استخلاف ننمود چنانكه پیغمبر بزعم شما ترك تعیین خلیفه فرموده بود، و از چه سبب عمر یك تن را به خلیفتی معین نكرد چنانكه أبوبكر



[ صفحه 89]



این كار را نمود بلكه شق ثالثی در میان آورد یعنی كار را به شوری افكند و به روش پیغمبر و أبوبكر نرفت، پس با من خبر دهید كدام یك از اعمال را مقرون به صواب می شمارید؟

پس اگر بگوئید: كردار پیغمبر به صواب بود عمل أبی بكر را خطا شمرده اید و سخن در سایر اقاویل نیز بر این منوال است، و نیز با من خبر دهید كدام یك از این دو عمل نزد شما افضل است، آیا آنچه را پیغمبر صلی الله علیه و آله بزعم و پندار شما فرمود از اینكه كسی را خلیفه نساخت یا كردار یك طایفه ی كه خلیفه قرار دادند؟.

و هم با من خبر دهید كه این ترك استخلاف از طرف پیغمبر هدایت بود و خلیفه معین نمودن دیگری نیز هدایت بود پس هدایتی ضد هدایت دیگر بود و با این حال پس ضلالت كدام است و در كجاست؟! و نیز با من خبر دهید: آیا بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله هیچ كس به اختیار صحابه از روز وفات پیغمبر تا امروز ولی و صاحب حكم شده است؟ اگر بگوئید نشده است همانا ثابت و واجب ساخته اید كه تمامت مردمان بعد از پیغمبر به ضلالت و گمراهی كار كرده اند.

و اگر بگوئید والی شده است به اختیار جمیع صحابه، امت را تكذیب كرده اید و ابطال می نماید این قول شما را وجود آن چیزی كه دفعش ممكن نیست، یعنی در اینكه فقط اختیار بعضی صحابه بوده است و این مطلبی یقینی الوجود است، زیرا كه لااقل از این است كه علی علیه السلام و سلمان و أبوذر و مقداد در آن اتفاق داخل نشده اند و لا محاله علی علیه السلام نبوده است.

و خبر دهید مرا از قول خدای تعالی: «قل لمن ما فی السموات و الأرض قل لله» آیا راست است یا دروغ؟ گفتند: راست است، مأمون گفت: آیا آن است كه ما سوی الله از خداوند تعالی است و خدای محدث و مالك آن است؟ گفتند: آری همه از خداوند است، گفت: پس در اقرار بر این، مطلب باطل می كنید آنچه را كه واجب ساخته اید بر خود كه اختیار كنید خلیفه را و فرض نمائید طاعت او را چون او را اختیار كردید و او را خلیفه رسول الله نام گذارید و حال اینكه



[ صفحه 90]



شما او را خلیفه كرده اید نه رسول خدا و هر وقت بر وی غضبناك شوید و برخلاف میل و حجت شما كاری نماید او را معزول كنید و اگر از معزول شدن امتناع بورزد او را به قتل رسانید!!.

«ویلكم لا تفتروا علی الله كذبا» وای بر شما افترا نبندید بر خدای دروغی را كه در بامداد قیامت چون در پیشگاه خدای عزوجل بایستید و بال آن را دریابید و بر رسول خدای صلی الله علیه و آله وارد شوید در حالتی كه متعمدا بر آن حضرت دروغ بسته اید و آن حضرت محققا فرموده است: هر كس متعمدا بر من دروغ بندد نشیمن گاه او مملو از آتش گردد.

چون كلمات و احتجاجات و مناظرات مأمون به این مقام انتظام گرفت روی به جانب قبله آورد و عرض كرد: «اللهم انی قد نصحت لهم، اللهم انی قد ارشدتهم اللهم انی قد اخرجت ما وجب علی اخراجه من عنقی، اللهم انی لم أدعهم فی ریب و لا شك، اللهم انی أدین بالتقرب الیك بتقدیم علی علیه السلام علی الخلق بعد نبیك صلی الله علیه و آله كما أمرنا به رسولك علیه و آله السلام».

بار خدایا به درستی كه من این جماعت را آنچه لازمه نصیحت و خیرجوئی بود به جای آوردم، بار خدایا من راه رشد و ارشاد را به ایشان بنمودم، بار خدایا آنچه بر من ادای آن واجب بود از خود بیرون آوردم و آن بار را از گردن بزیر آوردم بار خدایا چندان ادله و براهین نقلیه و عقلیه و حسیه برای این جماعت اقامت و ایشان را به راه راست و آنچه رضای خدا و رسول خدا در آن است هدایت كردم كه ایشان را در ورطه خطرناك شك و ریب باقی و بر جای نگذاشتم، خدایا محض اینكه به حضرت احدیت و پیشگاه فضل و رحمت تو تقرب یابم دیانت خود را در تقدیم و تقدم علی علیه السلام بر تمام مخلوق بعد از پیغمبر تو صلی الله علیه و آله دانستم و آئین خود را در این كار صحیح و مرضی شمردم چنانكه پیغمبر تو صلی الله علیه و آله ما را به این امر و این كار و كردار فرمان كرده است.

راوی می گوید: بعد از ختم این مجلس همگی متفرق شدیم تا گاهی كه مأمون



[ صفحه 91]



وفات كرد صورت اجتماعیه برای ما متصور نشد یعنی حق آن را نداشتیم كه انجمن كنیم و بطراز اقوال نخست آغاز گیریم، محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران اشعری گوید: و در حدیث دیگر است كه چون مناظرات مأمون به مقام مذكور رسید جماعت متكلمین و اهل نظر خاموش شدند مأمون گفت: از چه ساكت نشستید؟ گفتند: نمی دانم چه بگوئیم، گفت: مرا همین حجت بر شما كافی می باشد، از آن پس فرمان كرد تا ایشان را اخراج كردند.

راوی می گوید: پس بیرون شدیم و همگان متحیر و شرمسار بودیم، بعد از آن مأمون به فضل بن سهل نظر افكند و گفت: «هذا اقصی ما عند القوم فلا یظن ظان أن جلالتی منعتهم من النقض علی» هر گونه حدیث و خبر و برهان و دلیلی كه این قوم در مدت عمر تحصیل و تكمیل كرده بودند همین بود كه امروز بر طبق استدلال و استیلای بر طرف مقابل در حقانیت خود بریختند و جز این كه آوردند و بنمودند چیزی در مخزن علم و دانش خود ذخیره نداشتند و پایان دانش و بینش و گزارش و نمایش ایشان همین است كه دیدی و جواب هر یك را بشنیدی و مجاب شدن ایشان را از روی سخن حق و علم و ملایمت و أدله ی صحیحه نگران شدی.

پس نباید گمان نماید گمان كننده ی كه جلالت من و ابهت و صولت سلطنت و خلافت من مانع از این شد كه بر من نقض نمایند یعنی چنان تصور نكنند كه جواب مرا و نقض ادله مرا می توانستند و مایه ی در انبان داشتند و به واسطه حشمت و خوف من و بیم از اسكات من و طلوع خشم من سكوت ورزیدند، چه در امور دینیه و مناظره در مسائل مذهبیه غالبا سكوت و سكون حاصل نمی شود و اگر بخواهند نیز به واسطه غلیان خون غیرت و عصبیت و ذلت و مغلوبیت ساكت نمی شوند و آنچه در صفحه سینه و خزینه خاطر انباشته كرده اند در چنین مواقع ظاهر و خصم را شكسته و منفعل و خود را سرخ روی و ذیحق و غالب و صادق و مذهب خود را ترویج و تشیید و قوانین آن را منتشر و شایع می گردانند.

و این معنی بدیهی است كه اگر جوابی دیگر می داشتند ادا می كردند شاید



[ صفحه 92]



مأمون هم اگر جوابی صحیح می شنید بی رغبت نبود، زیرا كه این ادله كه اقامت كرد و بی غرضی خود را خواست ثابت نماید كار خلافت خودش و پدرانش را نیز باطل و بیهوده گردانید، شاید گمان می كرد كه جوابی بیاورند كه دفع این بطلان را نماید.